متضاد



یه چند وقته به هرساعتی نگاه میکنم ساعت و دقیقش مشابه هم اند

11:11

12:12

بالاخره  فردایی  هم میرسه که بیدار نمیشم .از بچگیم همیشه میگفتم از فردا شروع میکنم . آخر هفته ها میگفتم از شنبه شروع میکنم . وقتی شنبه میشد خودمو به وسط هفته متصل میکردم .ووقتی روزی بیاد که فرداش من نباشم .چیزی تغییر نمی کنه .من عملا تو تکرار یک روز نامشخص دارم وقت تلف میکنم . ووقتی تو آینه خودمو نگاه میکنم تازه میفهمم زمان تاثیرش رو بر روی من گذاشته ولی من عملا هیچ تاثیر خاصی نذاشتم.کاش وقتی همه چیز از نگاه من منجمد میشد .طبیعت هم نظمش رو کنار میزاشت و برام روح زمان رو متوقف میکرد .

بالاخر فردایی میرسه که من بیدار نمیشم  ووقتی من دارم تو امروز های تکراری برای خودم قدم میزنم

فردا چه باشد و چه نباشد هیچ اهمیتی در رابطه با من  ندارد

اگه همه اینا یه خواب باشه . دلم میخواست همین امروز بیدار بشم و فردا رو از یه جای جدید شروع کنم

 وقتی مردن را می آموزی . زندگی کردن  را یاد می گیری)).((


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ شخصی مداح بدخشان مرجع آموزش کامل مطالب چهارم ابتدایی کلاس ششمی ها قیمت پاور ال ای دی سفر به سریلانکا ترلان | معرفی لوازم آرایشی محبوب | دنیای مد و زیبایی مشاوران کنکور شیراز فضای تخصصی هنر و تربیت معلم Academia مثل هوای بهار